پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۱۱۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

بردیا مات و مبهوت، با دهانی نیمه‌باز مرا می‌نگریست. حرف‌های گُنگ و سربسته‌ای که به زبان آورده بودم را گویی، به‌سختی هضم می‌کرد!
سخن گفتن برایش سخت و دشوار به‌نظر می‌آمد و هنوز، داخل شوک عظیمی که نثارش کرده بودم می‌غلتید.
بردیا اکنون درست شبیه به من شده بود، من هم زمانی که به سخنان پروانه گوش سپردم همانند او این‌گونه، سرگشته و حیران به‌نظر می‌آمدم.
به‌سرعت از روی تخت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیدا

    00

    مرگ دانیال از قبل نقشه کشیدن خیلی هیجانی شد :)

    ۴ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از همراهیت🌸🍃

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    00

    🙏🌹

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    خیلی دوست دارم بدونم برادر داوین چرا بخاطر پروانه خودکشی کرده واصلا قضیه اینا چه ربطی به مهرو داره ممنونم نویسنده جان ♥️

    ۴ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از نگاه زیبات🌻حتما به زودی همه چیز آشکار میشه🌹

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.