حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هشتاد و یکم
زمان ارسال : ۸۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
ساناز با بدنی دردناک، لیوان یکبار مصرف را از آب خنک دستگاه آب سرد کن پر کرد. زبانش مثل یک تکه چوب خشک زیر آفتاب تند و سوزان کویر بود. یک نفس نوشید و نشسته بر صندلی راهروی بیمارستان نفس چاق کرد. این روزها دچار بی حالی سرما خوردگی بهاره بود و مدام تشنه اش میشد.
_ ساناز!
لبخند بی اراده ضمیمۀ صورتش شد. حامی قدم به قدم نزدیک تر می شد و کوبش قلب دختر در هر قدم بی امان تر. با نگاهی که قصد دل
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.