پارت هشتاد و چهارم

زمان ارسال : ۸۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه

خواب که ولی شب هنگام کمی چشمانش را بست. ساعتی بعد از جا بلند شد و لب پنجره گریست. نور اتاق کناری کوچه را روشن کرده بود احتمالا زن هم پشت آن پنجره‌ می‌گریست و به همان فضایی نگاه می‌‌کرد که آقا خشایار جوان با چشم‌های اشک آلودش‌. شاید غم او بیشتر هم بود ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید