پارت صد و شصت و چهارم

زمان ارسال : ۸۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



یک ساعتی بود داشتیم بی‌هدف در خیابان‌های تهران راه می‌رفتیم. راحت به تهران برگشته بودیم. یارعلی درست حدس زده بود، ورود به تهران سخت نبود و اتوبوس‌ها را سرسری بازدید می‌کردند و اجازه‌ی عبور می‌دادند. من و او جدا از هم نشسته بودیم. من کنار خانواده‌ای بودم که به نظر می‌رسید جزو آن‌ها هستم و سربازی که توی اتوبوس آمده بود از پدر خانواده هم شناسنامه نخواسته بود، یارعلی هم که با

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.