قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و شصت و سوم
زمان ارسال : ۸۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
**فصل نوزدهم**
بهادر به پشتی مبل مجلل اتاق مهمانخانهی خانهشان تکیه داد و با کلافگی گفت:
- واقعاً لازمه این همه دردسر بکشیم؟ مامان راست میگفت.
جهانگیر که روی مبل مقابلش نشسته بود اخم کرد.
- حرفهای مادرت رو از این گوش بگیر و از اون گوش در کن. زنها زیاد این چیزها حالیشون نمیشه.
- ولی به نظرم این یکی رو درست میگه. از زندگی افتادیم. فکر و ذکرم
م
00پدر و پسر هردو کثیف وجنایت کارن بعد میگه چطوری بازن مکار زندگی کنم