قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و شصت و یکم
زمان ارسال : ۸۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
برای چندمین بار سرتاپای یارعلی را برانداز کردم و دستم را جلوی دهانم گرفتم که صدای خندهام بلند نشود.
با اخم پرسید:
- واقعاً اینقدر خندهدار شدم؟
- نه، اتفاقاً خیلی هم عالی شدی. من از این خندهام میگیره که خیلی طبیعیه. یه جوریه انگار از اول عمرت ملا بودی.
اخمش غلیظتر شد.
- درست رو بگیر. زنی که همراه یه ملا راه میره وسط خیابون هرهر کرکر راه نمین