پارت صد و پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۹۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه



- بزرگ نیست اما فکر کنم عمیقه.

- اون خونی که من روی زمین دیدم... شک نداشتم تیر خوردی.

- چرا فکر نکردی مأمورها رو زدم و فرار کردم؟

- چون کیفت خالی روی زمین بود. اگه برنده می‌شدی و فرار می‌کردی کیفت هم می‌بردی. معلوم بود اون عوضی‌ها تو رو زدن و بردن، کیفت هم خالی کردن.

- اونی که به نظرم رئیس بود به اون یکی گفت مدارک جرمه و صداش درنیاد.

پوزخند ز

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    10

    خیلی خوشحالم که علی پیداش شد😊 این دو تا باهم خیلی خوبن🫠

    ۴ هفته پیش
  • سارا

    10

    بالاخره علی پیداش شد😂👌🏻

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    😂😂🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    مرسی از همراهیتون

    ۳ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    خدا رو شکر که علی پیدا شد ،خیالم راحت شد

    ۳ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    الهی… چقدر نگران بودید🥰

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.