قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
- بزرگ نیست اما فکر کنم عمیقه.
- اون خونی که من روی زمین دیدم... شک نداشتم تیر خوردی.
- چرا فکر نکردی مأمورها رو زدم و فرار کردم؟
- چون کیفت خالی روی زمین بود. اگه برنده میشدی و فرار میکردی کیفت هم میبردی. معلوم بود اون عوضیها تو رو زدن و بردن، کیفت هم خالی کردن.
- اونی که به نظرم رئیس بود به اون یکی گفت مدارک جرمه و صداش درنیاد.
پوزخند ز
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
10خیلی خوشحالم که علی پیداش شد😊 این دو تا باهم خیلی خوبن🫠