پارت صد و پنجاه

زمان ارسال : ۹۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه


لبخند زدم. نمی‌توانستم انکار کنم که از دیدنش خیلی خوشحالم. حضورش به من آرامش و امنیتی داده بود که سرزنش‌ها و اخم‌وتَخمش هم خدشه‌ای به آن وارد نمی‌کرد.

جلوی یک تاکسی را گرفت و گفت:
- جاده‌ی امامزاده داوود می‌ری داداش؟

- کجاش؟

- همون اول‌هاش.

- سوار شو.

وقتی سوار شدیم آهسته پرسیدم:
- کجا می‌ریم؟

- یه جا که فک‌وفامیلت اصلاً

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.