قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و چهل و هشتم
زمان ارسال : ۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
از پنجره نگاهی به حیاط خانهی پدر شمس انداختم و بیاختیار آه کشیدم. ما الان باید شاد و خندان کنار هم میبودیم و از دوران خوش نامزدی لذت میبردیم. چرا این همه وقایع تلخ یکباره نازل شده و زندگیام را زیرورو کرده بود؟
باز روی زمین دراز کشیدم و با بیصبری منتظر ماندم که جواهر و خانمجان از حیاط برگردند بلکه بتوانم بروم.
داشتم در ذهنم نقشهی حیاط و باغچههایش را مرور می