پارت صد و هشتاد و نهم

زمان ارسال : ۹۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

امیرعلی بعد از ناهار با همان بهانه‌ای که برای من چیده بود، با مادر و پدرش که عصر به خانه آمده بود، خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتنش خواستم به اتاق‌خوابش بروم و بخوابم که الناز خواهر کوچک امیرعلی از راه رسید. الناز دو سالی می‌شد که ازدواج کرده و در همان آزادشهر زندگی می‌کرد. ولی همین‌که پا به خانه گذاشت، مادرش چنان او را در آغوش کشید و قربان‌صدقه‌اش رفت که من انگشت به دهان ماندم.

747
88,111 تعداد بازدید
282 تعداد نظر
292 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید