گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و هشتاد و نهم
زمان ارسال : ۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
امیرعلی بعد از ناهار با همان بهانهای که برای من چیده بود، با مادر و پدرش که عصر به خانه آمده بود، خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتنش خواستم به اتاقخوابش بروم و بخوابم که الناز خواهر کوچک امیرعلی از راه رسید. الناز دو سالی میشد که ازدواج کرده و در همان آزادشهر زندگی میکرد. ولی همینکه پا به خانه گذاشت، مادرش چنان او را در آغوش کشید و قربانصدقهاش رفت که من انگشت به دهان ماندم.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.