حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت صد و چهارده
زمان ارسال : ۱۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
چشمهای رنگ کهکشانش چند باربازوبسته می زند و ناله خفیفی ازلای دندانهای کلید شده اش بیرون می آید:
-بالاخره نمردم واززبونت عزیزم رو شنیدم.
با این حرفش لبخند مسخره ای روی لبهایم گسترده می شود.
-بزارببینم می تونم یه چکه آب پیدا کنم.
چند ساعت قبل شبیه زوج خوشبخت بودیم وحالا دردست یک جانی به انتظار مرگ نشسته ایم.نگار حرف دروغ زیاد می گوید. این هم یکی ازبلوف ه