حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت صد و هشتم
زمان ارسال : ۱۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
سمیر چندقدم به تخت نزدیک شده و می خواهد دستم را بگیرد، دستم را با خشونت به کناری کشیده و رو به ایلمان می غرم:
-بیا داداش دیوونتو جمع کن. همونی که با چه وعده وعید انداختی تو زندگی من. خوبه یه سر رفته بودی خونه. سیاوش می گفت اومده بودی در مورد سمیرهشداربدی.
دوباره با تمسخر به سمیر خیره می شوم:
-خبرنداشتی؟ برادرناتنیت تو زرد ازآب دراومده.
این حرفم شبیه ریختن نف