پارت صد و هشتم

زمان ارسال : ۱۲۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

سمیر چندقدم به تخت نزدیک شده و می خواهد دستم را بگیرد، دستم را با خشونت به کناری کشیده و رو به ایلمان می غرم:

-بیا داداش دیوونتو جمع کن. همونی که با چه وعده وعید انداختی تو زندگی من. خوبه یه سر رفته بودی خونه. سیاوش می گفت اومده بودی در مورد سمیرهشداربدی.

دوباره با تمسخر به سمیر خیره می شوم:

-خبرنداشتی؟ برادرناتنیت تو زرد ازآب دراومده.

این حرفم شبیه ریختن نف

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.