پارت بیست و پنجم

زمان ارسال : ۲۸ روز پیش

باب موهای طلایی رنگ و خوش فرمی داشت. همیشه لباس‌های خیره کننده می‌پوشید. تقریباً در مرکز قبیله زندگی می‌کرد و خیلی به خودش می‌نازید. چند باری سر راه او سبز شده بود و سربه‌سرش می‌گذاشت. البته در مقابلش هیچ وقت کم نمی‌آورد. سرتاپایش را نگاه کرد و پوزخن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید