بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و سیزده
زمان ارسال : ۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آنقدر به در اتاق و سایهی عقربههای توی ساعتِ گردش، نگاه کرد که سرگیجه گرفت. از هوای نفس انوشه و صدایش هم بدش میآمد. دوست نداشت آنقدر ور بزند. هیچوقت به او اطمینان نداشت. از بعد رفتار علیرضا و دروغی که انوشه بهش گفت تا سر قرار با او برسد، بیشتر ازش کناره گرفت. حالا هم از بد روزگار کنارش چسبید بلکه با کمک آشنای او بتواند از شر مشکلی که گریبانش را گرفته، رها شود.<