زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت هفتم
زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
آرش جلو آمد. لحظاتی بدون حرف به یکدیگر خیره شدند. ساییده شدن دندانهای آرش را میشد از تکان خوردن استخوان فکش فهمید. خم شد و انگشت اشارهاش را تهدیدوار مقابل صورت دخترک گرفت و با غیظ گفت: من الان مثل انبار باروتم دخترجون... بهخاطر تو ماشینم داغون ش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زهرا
00اماازدست مهوا واین فکراش علاقه ارش به مهوا ارش نمیخوادسربه تنت باشه اخروعاقبت این دوتاچه شود