پارت هفتم

زمان ارسال : ۷۲ روز پیش

آرش جلو آمد. لحظاتی بدون حرف به یکدیگر خیره شدند. ساییده شدن دندان‌های آرش را می‌شد از تکان خوردن استخوان فکش فهمید. خم شد و انگشت اشاره‌اش را تهدیدوار مقابل صورت دخترک گرفت و با غیظ گفت: من الان مثل انبار باروتم دخترجون... به‌خاطر تو ماشینم داغون ش ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید