زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پنجم
زمان ارسال : ۱۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
ناگهان به خودش آمد. دستپاچه دنبالش قدم تند کرد و گفت: وایسا ببینم... تو نمیتونی همینجوری بیای، کلی تهدیدم کنی و بعدم سرتو بندازی پایین بری!
آرش تای ابرویش را بالا پراند و گفت: نمیرم! یه پنجدقیقه تو ماشین منتظرت میمونم، اما فقط پنج دقیقه! ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سحر
۳۴ ساله 00مگه هیوا با ارش بوده؟البته فکر کنم امیر داداش دوقلو آرش با هیوا بوده