پارت هفتاد و پنجم :

درمسیری که بااتوبوس تا دانشگاه طی کردم ، هزار فکر و خیال در سرم می‌چرخید و مهم‌ترینش همین سفال توی دستم بود ، اصلاً نمی‌دانستم با آن چه کاری می خواهم انجام دهم . مسیر دلم را پیش گرفته بودم و نمی‌دانستم پایانش چه خواهد شد.
نفهمیدم کی رسیدیم ، با عجله قبل از اینکه اتوبوس دوباره راه بیفتد و مجبور شوم یک ایستگاه پیاده برگردم ،از روی صندلی بلند شدم و به دنبال پیرزنی که ارام‌ارام راه م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.