پارت هفتاد و چهارم :

_ سوگل می‌خواستم با هم یه صحبتی بکنیم .
دست و پایم را گم کردم ، کیفم را کمی به خودم نزدیک کردم و معذب لقمه‌ای نان و پنیر گرفتم . به ایمان که جلوی تلویزیون خوابیده بود نگاه کردم و یک دفعه صدای مادرم مرا از افکار به هم ریخته ام بیرون کشید .
_ یه هدیه هم باید برای اون آقا که تو رو رسوند بیمارستان بگیریم ،همکلاسیتو میگم خیلی لطف کرد .
قدرشناسانه مادرم را نگریستم و محمد بهت زده به سم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۹۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.