پارت پانزده :

صدرا نفسش را پرقدرت بیرون فوت کرده و آهسته سر تکان داد:

- آری.

دخترک غمگین شد. صدرا آخرین امید او بود. قرار بود طبیبی حاذق شود و هرآنچه یاد خواهد گرفت را به نبات نیز بیاموزد. کسی قلبش را در چنگ فشرد ولی خلاف آنچه در قلبش می‌گذشت، لبخند ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.