حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هفتاد و چهارم
زمان ارسال : ۱۰۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
با صدای ضربه ی در سر بلند کرد: بله؟
_ اجازه هست؟
رادمهر خودکار را لای کتاب زیر دستش گذاشت و با لبخند دعوتش کرد: بیا تو مامان.
ریحانه عصایش را به دیوار تکیه داد و لبۀ تخت نشست. رادمهر پرسید: عزیز خوابید؟
_ آره. هم اون هم بابات.
_ شما چرا بیداری؟ ساعت از یک گذشته.
_ خوابم نمی اومد. دیدم چراغ اتاقت روشنه، اومدم پیشت. مزاحم که نیستم؟
رادمهر از روی صندلی برخاست و کنارش نشس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.