حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت بیست و نهم
زمان ارسال : ۲۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
حامی دست به سینه، سر تعظیم خم کرد: بانو بر من منت نهادند. این افتخار بسی بزرگ و همراهی شیرین هرگز فراموشم نخواهد شد.
_ کم زبون بریز.
حامی با قدم بلند او را دنبال خود کشاند: کجای کاری؟ کل دخترای پاریس شیفتۀ همین زبون بازیم بودن.
_ آره ارواح پسر عمه ت. چه نونی به خودت قرض می دی!
_ آدم راجع به شوهر آینده ش این طور حرف نمی زنه خانم.
_ تو دیگه چرا این حرفو می گی! می دونی علاقه ای بهش
ایلما
00جمشید بد ولی پدر وصال چرا هرچی باشه آینده دخترشه