پارت پنجم :

***

تقلا می‌کرد و سعی در آزادسازی تن نحیفش از میان دستان استخوانی محمد داشت:

- شما را به خدا رهایم کنید.

پیرمرد ولی خیال کوتاه آمدن نداشت و تا به چشم تنبیه دخترک گستاخ را نمی‌دید، امکان نداشت رهایش کند. نبات یک چشمش به نور بیرون ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.