مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت هشتاد و یکم :
نشسته بود روی طاقچهی پنجرهی اتاقش و زانوانش را در آغوش گرفته بود. به باغی نگاه میکرد که توی تاریکی مطلق فرو رفته بود... یک زمانی به وقت بچگیهایش یقین داشت اشباح و اجنه شبها میان درختان باغِ عمارت پرسه میزنند و حالا این فکر برایش به کلی احمقانه شده بود. کارش شده بود خیال پردازی و مرور خاطرات. خیالات و خاطراتی که معین توی همهشان نقش اصلی را به عهده داشت! آستین ژاکت بافتنیاش را ت
مطالعهی این پارت حدودا ۲۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
هیشکی باور نمیکنه شکستن شیشه بخواد کار اون باشه😁
۱۹ ساعت پیشنیلوفرسامانی
00معین باوجود فریال اصلا مرد چهل ساله به نظر نمیاد...با این شیطنت ها میخورهدسی ساله باشه🤣❤️🤣 ولی واقعا گوگولیه....🥺😍
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
تقصیر خود فریال بود که بهش گفت اگه جرات داری😅 این اگه جرات داری واسه مردا ته خطه😂
۶ ماه پیشاموزگار
00اخییییی طفلی معین
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خیلی گلبش شیکست توی این پارت و به خصوص پارت بعدی....🥲
۷ ماه پیشایلما
00هعی از دست عطا وقتی این دوتا همدیگرو دوسدارن چرا سنگ میندازه🥺چقدرم سنگ دله
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
واقعا واسش متاسفم... الان قلب این دوتا گنجشک شکسته، خوشحاله؟☹️
۷ ماه پیشرویا (فن ...)
00😓😓
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
🤔🤔
۷ ماه پیشآمینا
00بابامن که آخرش باید ازدواج کنم وغیرازشما ی مرد دیگه روهم دوست داشته باشم و تکیه گاهم باشه ومن میخوام اون مرد،معین باشه۵خیرپاشنه درخونه عطا رونکنده۶.خیر قهر کنه خونه نره.خودکشی کنه😅دیگه پیشنهادی ندارم
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
عطا نمیذاشت این بنده خدا حتی حرف بزنه😩 شاید میترسید تحت تاثیر قرار بگیره و از موضعش پایین بیاد🤨
۷ ماه پیشآمینا
10۳.دوست دارم که برگردن به همدیگه احساس من میگه آره برمیگردن به هم حتما جفتشون افسرده میشن خانواده ها کنار میان دیگه شایدم معین بدون فریال براش سخت باشه باباشو بفرسته جلو.فرهاد رو واسطه کنه۴.شایدمیگفتم
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
طبق اون تیزری که فرستادم بودم که باز هم با هم صحبت میکنن بعد این جدایی... و حالا باید ببینیم این جدایی موقته یا همیشگی🥲💔
۷ ماه پیشآمینا
00۱.خوب معین با این حرف فریال به این نتیجه میرسه نکنه حرف نازنین و مصطفی درسته منو بازی داده وای آزاده چه سوالایی سختی پرسیدی امشب نمیتونم جواب بدم۲.فریال که شمشیر رو از رو بسته از همون اول عصبانی بود
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا ذهن معین بهم میریزه💔 پارت امشب همون پارتیه که معین به خاطرش میره😔
۷ ماه پیشآمینا
20وای مرسی چه پارت طولانی واقعا🥰😘😘فریال مریضیا پسره رو از راه به درمیکنی آخرش.چرا گفت بابام راست میگه ما به درد هم نمیخوریم منم بودم ناراحت میشدم بعداز یک سال و نیم دوسال این حرف رو بشنوم
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
واقعا آزار میده این بنده خدا رو☹️👌🏻 پارت امشب دعوا داریممممم💔
۷ ماه پیشمریم گلی
20این همه دلبری میکنه ،آخرش میگه بابام راست میگه ما به درد همدیگه نمی خوریم ،واقعا حالت خوبه فریال جون ؟خیلی دلم برای معین می سوزه حقش نیست این جوری پس زده بشه ممنونم نویسنده جان
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خواهش میکنم گلم💚 نه متاسفانه فریال حالش خوب نیست🥲 توی دو راهی گیر کرده تا یه ذره میخواد از کنار معین بودن لذت ببره به یاد باباش میافته💔
۷ ماه پیشمهلا
00💜💖💜
۷ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۷ ماه پیش
فاطمه ❤️
00کودک درون معین داره فعال میشه پسر گوگولیمون😁ولی واقعا گناه دار معین💔💜💜💜