پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۱۴۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 18 دقیقه

صدای ساز و نقاره قطع شد و مردی جا افتاده خطاب به متین گفت:
- متین بیا وسط.
- حاج عمو می‌خوای کبود تحویل زنم بدیم؟
مرد خندید و با چشم به وسط جمع اشاره کرد.
- پاشو ببینم چیزیم یادت مونده.
نگاه کنجکاوم را به متین دادم که لبخندی زد و بازویم را آرام فشرد و از من جدا شد.
- نترس، می‌خوایم ترکه بازی کنیم.
نمی‌دانستم جریان چیست، کنجکاو به جوان‌هایی که دایره زده بودند و وسط

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    10

    حقت بود سهیلا جان ،آدم این قدر بی فکر ،سر خودت معلم بودی،خواهرت چقدر بهت تذکر داد ،بازم تا دقیقه نود با هاش در ارتباط بودی ،ممنونم نویسنده جان

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.