طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت شصت و نهم :
چند نفری نشسته بودند توی مهمانخانه. دکتر محب، نوایی، سرهنگ مسلمی و قندچیان، دو طرف عاقد نشسته بودند. سیف علی خان روی صندلی آقا نشسته بود. با دیدن او و چشمهایی که ریز کرده بود و موشکافه نگاه میکرد، حس کردم چیزی تیز توی قلبم فرو رفت.
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
محدثه
30نمیشه رمان رو خرید من دارم دیوونه میشم دلم میخواد بخونمش🥲