حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت صد و یکم
زمان ارسال : ۱۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
آسمان به زلالی چشمه دل نوازدیست. ردیف درختان سپیدار را رد کرده و مرا به سوی تپه ای می برد که هنوز زمینش از برف زمستانی خیس و گل آلود است. این پیاده روی اجباری تاب و توانم را از من گرفته است.
گلرخ مثل پروانه ای زیبا بی توجه به نفس نفس زدنهایم بالای تپه رسیده و چو زائری تشنه در شوق زیارت با چشمانش همه جا را می بلعد.
با شوق سقف شیروانی خانه های پایین روستا را نشانم می دهد: