پارت هفتاد و یکم :

محمد پس از اینکه حال پگاه را پرسید ،خواست از اتاق بیرون برود که پگاه شوخ طبعانه گفت:
_ کجا میری ،تشریف داشتید ،والا عیادت کننده اینقدر خوش تیپ نعمته .
با عجله نیشگونی از بازویش گرفتم و محمد در حالیکه لبخندی کمرنگ روی لب داشت و بیرون می رفت گفت :
_ نه خدا رو شکر انگار حالتون زیادم بد نیست.
پگاه بی توجه به چشم و ابرو انداختن من گفت:
_ نه به خدا حالم خیلی بد بود ،الان یه ذره بهت

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.