پارت سی و یکم

زمان ارسال : ۴۱ روز پیش


اکثر مسافرهایی که در اتوبوس سوار شدند، همراه با خانواده خود هستند؛ در بین آن‌ها بچه و افراد مسن هم دیده می‌شود. تنها چهار نفر با لباس سربازی، من و خانم مسن که کنار دست من نشسته است؛ بدون خانواده هستیم.

حسن مشغول پاک‌کردن شیشه ماشین می‌شود، همزمان که با راننده در حال مشغول حرف زدن است، بلند بلند می‌خندد.

راننده با دست روی سر حسن می‌کوبد، حسن تعادلش را از دست می‌ده

175
29,566 تعداد بازدید
98 تعداد نظر
48 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • دانه

    ۱۶ ساله 00

    عالی مثل همیشه...

    ۱ ماه پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    لطف دارین بانو

    ۴ هفته پیش
  • لیلی

    40

    نویسنده جان خداقوت ، گفتن درمورد کوتاه بودن پارتا اصلا چیزی ننویسین مام ننوشتیم که نوشتیم🙃😁😆؟؟؟؟؟

    ۱ ماه پیش
  • محبوبه لطیفی | نویسنده رمان

    ننوشتین که نوشتینون عالی بود

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید