ماه در مه به قلم محبوبه لطیفی
پارت سی
زمان ارسال : ۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
ماشین متوقف میشود، چشمهایم را باز میکنم تا از پنجره به بیرون نگاه کنم. برادر احدی از ماشین پیاده میشود، چند لحظهای نمیگذرد که سید هم ماشین را ترک میکند.
ساکم را بر میدارم؛ به محض اینکه درب ماشین را باز میکنم تا پیاده شوم، یکی از آقایان حاضر در ماشین میگوید:
- لطفا صبر کنین تا برادر احدی بیان، بعد پیاده بشین.
بدون اینکه از او توضیحی بخواهم، به سر
زهرا
00عالی