حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت هفتاد و دوم
زمان ارسال : ۱۱۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
_ وای مامان، هنوز فکر می کنم خوابم! لحظۀ اول هنگ هنگ بودم. مغزم هی ارور می داد. نمی تونستم باور کنم!
یاسمین با لبخند گوش به توضیحات پر از هیجانش داشت. وصال با چشمان درشت شده از ذوق و هیجان یک ریز حرف می زد. نه مهلت نفس به خود می داد نه مجال صحبت به یاسمین.
از محبت آن ها می گفت... از صمیمیتی که میانشان می تاخت... از احترامشان به خودش. البته سعی کرد کمتر از محبت و عشق سعید به ریحانه بگوید مب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.