تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت دویست و هجده
زمان ارسال : ۸۳ روز پیش
تا پیش از رسیدن صدرا صورت خستهام را آبی میزنم و جلوی آینهی دستشویی آرایش مختصری میکنم. تازه دو ماه از تاسیس شرکت گذشته بود اما رفته رفته سرمان داشت شلوغ میشد و هنوز امکان استخدام نیروی جدیدی را نداشتم. هدایت و کنترل یک مجموعه از چیزی که فکرش را میکردم سختتر بود. همزمان باید با مشتری چانه میزدم، حواسم به کار طراح بود، تیم اجرایی را میچیدم و خودم را برای تاخیرات احتمالی و شک
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
😂😂😂😂ناز دخترم زیاده.😉
۳ ماه پیشستاره
00ای جانم چقدقشنگن این دوتا😍😍
۳ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😊😊😊😊
۳ ماه پیشاسرا
00ممنون زیبامثل همیشه😘💞
۳ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
زنده باشید.🌺❤️
۳ ماه پیشAa
00👏🌹🌺
۳ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
❤️❤️❤️❤️
۳ ماه پیشیاسی
00زیبا و دلنشین قلمی زیبا دقیقا خاطراتی رو برای من زنده کرده
۳ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
دلتون***عزیزم. امیدوارم همهی خاطراتتون قشنگ باشه.🌺🌺🌺
۳ ماه پیش
یانا
00درود بیچاره صدرا هی آوا داره بهش ضد حال میزنه دیونه کرده صدرا یتیم گناه داره