مردمک سفید به قلم سحر حاجیوند
پارت بیست و پنجم :
گفت و خودش را محکم در آغوشم رها کرد. تنهام را سفت چسبیده بود. انگار قرار بود اینگونه جلوی فرار کردنم را بگیرد.
-میشه اگه خوب شدی بازم بهمون سر بزنی؟
تنه جدا کردم و سوز خواستهاش را به جان خریدم.
-مگه میشه یادم برید! خو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسی
00عالیه