پارت نهم :

به محض رفتنش من و مینا خیلی کوتاه بهم نگاه کردیم. شک نداشتم مینا داره جلوی خودشو می‌گیره تا دوبار بهم نگه: بابات قاطی کرده!
صبحم با سروصدای مهرداد و مینا شروع شد. اونقدر بلندبلند صحبت می‌کردن که کلافه پتو رو کشیدم رو سرم و وقتی دیدم فایده ای نداره با غرغر پتو رو زدم کنار و صاف خوابیدم. داشتم مستقیم به سقف نگاه می‌کردم که یکی تو گوشم گفت:
- نگو!
صداش مثل زمزمه آروم بود؛ اما ناشنا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آیرین

    00

    بسیارخوبه

    ۵ ماه پیش
  • زهرا باقری | نویسنده رمان

    خیلی ممنونم 🥰🙏✨

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.