اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و سی و چهارم
زمان ارسال : ۵۸ روز پیش
حیرتزده برگشت و لبزد:
_ این؟
_ همونی که دنبالش بودی. همونی که باعث شد تو رو ببینمو خود واقعیمو پیدا کنم.
چشمان دختر از روی جعبه سر خورد و روی صورتش نشست. نامی کمی عقب رفت. مقابل نگاه او در جعبه را باز کرد و گردنبند برلیان خیرهکنندهی داخلش را به نمایش گذاشت.
_ رخساره دستخالی از خونهی پدرش رفت. چند سال بعد پدر بزرگت این گردنبندو امانت میزاره پیش خالهت و میگه به
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.