اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت دویست و یکم
زمان ارسال : ۸۸ روز پیش
اما کارش به ایستادن نکشید. کف دستش روی زمین ماند و نگاهش قاب در را نشانه رفت.
همانجا، در همان حال ماند و ماتزده بهحضور پرقدرت مردی که بیشتر شبیه کابوس بود تا آدمیزاد خیره شد. شهباز با چشم ریشخند و با هر قدم تحقیرش میکرد.
ماهصنم آب دهانش را بلعید و نالهزد:
_ تو اینجا چی کار داری؟
پیش آمد. آهستهآهسته، خونسرد، ساکت.
همان آدم بود. همانی که روزی ناغافل سر از زندگیش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.