ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۱۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
روی مچ دستش دقیقا همون تتویی بود که اون روز مرد موتور سوار روی دستش داشت.
همون موتور سیکلت سواری که اومد و از توی ماشین کشیدم بیرون قبل از اینکه منفجر بشه!
طرح تتو یه شکل عجیب و پیچیده متشکل از دوتا مثلث بود.
چشمام درشت شده بود و نمیتونستم اینو باور کنم.
به دستش زل زدم و با یک دستم عینکمو از روی چشمام برداشتم :
- همونی که نجاتم داد.
با یک حرکت دستشو از توی دستم بیرون ک
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
نمیپذیرم از اول به همین روال بوده دیگه 😁درکل ممنون از نظرت
۴ ماه پیشR
00در کل خواهش میکنم👍🏻😄
۴ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
❤️
۴ ماه پیشنیلوفر ابی
00ممنونم عالی بود
۴ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😘😘
۴ ماه پیشآمینا
00بی شعور خواهرشوهرو نجات بده بعد دنبال فیلمت برو🤣🤣
۴ ماه پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😂😂خواهرشوهر؟؟
۴ ماه پیش
R
00پارت دیر به دیره و خیلی هم کوتاه😆ولی در کل خوبه👍🏻😄