تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت چهل و سوم
زمان ارسال : ۱۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
***
دستانم را درهم گره کردم و زیر چشمی نگاهی به متین انداختم.
در دل صدبار قربان آن جذبه و ابهتش رفتم.
مثله همیشه مرتب بود و خوش تیپ.
کت و شلوار خوش دوخت نوک مدادیاش با زیباترین حالت ممکن روی تن ورزیده و تراشیدهاش نشسته بود.
موهایش مثل همیشه مردانه و رو به بالا درست شده بود.
عطره تلخش از سره شب در روح و جانم رسوخ کرده بود و مرا به گذشته میبرد، به روزی او را عموی خود