آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت بیست و دوم :
سر تکون داد و به روبرو خیره شد.
- آره قول داده بودم ولی تو هم به من قول داده بودی که نذاری حاجی چیزی درباره گذشته ات بفهمه مگه تو روی قولت موندی که من بمونم؟
- اصلا این مقایسه مسخره ات رو نمیفهمم من چیزی رو لو ندادم یه احمق دیگه این کار رو کرد
- هرچی… مهم اینه که دیگه همه چی خراب شده و هیچ جوره هم نمیشه درستش کرد
- یعنی میخوای بگی واسه اتفاقی که هیچ تقصیری تو افتادنش نداشتم دا
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.