آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت بیست و سوم
زمان ارسال : ۱۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
بازوم رو که بین انگشتاش گرفت و فشرد از بهت حرفاش بیرون اومدم.
با دست آزادش در آپارتمانش رو هول داد و تن بیجونم رو داخل واحدش کشید.
در رو که بست تازه به خودم اومدم و با چشم های وق زده بهش خیره شدم.
- چرا دروغ گفتی؟
کف دستش رو روی لبهام گذاشت و از چشمی به بیرون نگاه کرد.
چند لحظه بعد صدای دور شدن قدم های شقایق مصادف با برداشتن دستش از روی دهانم شد.
نفسش رو بیرون فرست