هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت صد و بیست
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
با فشار شدیدی روی گلویش، به خود آمد. چیزی تا شکستن گردنش باقی نمانده بود.
_من این دخترو میبرم. تو هم اجازه میدی، مگر اینکه دلت بخواد همین الان گردنشو بشکنم!
دلش نمیخواست ناله کند. باید قوی و محکم باقی میماند. همانطور که آرسین گفته بود اینجا آخر خط بود.
_ما تموم روسهای جاسوسی رو که از مرز رد شده بودن، دستگیر کردیم. تو تنهایی مهران! جز تسلیم شدن راهی نداری!
مهران خن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00چقدر این قسمت غمگین بود ،دلم برای فخار خیلی سوخت وآرسین مردانگی رو در حقشون تموم کرد،آخیش از دست مهران هم راحت شدیم ،ممنونم نویسنده جان