زاچ به قلم ستاره لطفی
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۱۴۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
تقلا کرد که از میان چشمان دو دو زنش آن موجود را ببیند، اما همان لحظه مشتی در دهانش فرود آمد و پشت بندش، صدای پوزخند آن موجود به گوشش رسید.
- وقتشه از غرورتون بگذرید... کار برنادتا دیگه تموم شد!
با درد بر روی زمین افتاد و آن موجود، با یک جهش از جایش خیز برداشت.
آب دهانش را به سختی فرو فرستاد و بیتوجه به دردی که در مغزش رشد میکرد، سعی کرد اطرافش را ببیند.
همان لحظه که چشمش به
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
ستاره لطفی | نویسنده رمان
بله بله... حالا مونده تا هیجانات اصلی🤩🥲⚡
۵ ماه پیششیطون بلا
30سورا این وسط نقش بادمجونو داره😐😂 وقتی میاد بفهمه جنگه مثل این میمونه امتحان داشتی و تو خبر نداشتی و الان برگه امتحان جلوته😂😐
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
سورا با هرماس قهر بود🤣🤣 بخاطر اینکه سرش داد زد... بیچاره از کجا خبر داشته باشه محافظ شکسته شده🤭
۵ ماه پیشمریم گلی
10نمیدونم با اینکه حصار امنیتی شکسته شد و اترس هم گیر افتاده و دچار مشکل شده ،برنادت ها میتونن از خودشون در مقابل فولگورها دفاع کنن ،ممنونم نویسنده جان
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
نمیدونم... داخل جنگ ممکنه هر چیزی پیش بیاد، چه بسا که برنادت ها به خاطر یک مسئله قدرتشون ضعیف شده و عین قبل نمیتونن مقاومت کنند! ممنونم گلم✨
۵ ماه پیشسیا سیا نرمه نرمه
00هم سورا اومد اعتماد کنه یهو... به نظرم سورا ترجیح میده دروغ هرماس باور کنه تا هرچیزی ک وایلدر بش بگه از حقیقت :)
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
هرماس توی یکی از دیالوگهاش گفته که هیچ دروغی به سورا نگفته تا به حال🥺✨
۵ ماه پیشسورا
00سورا باید طرف هرماس باشه حتی به غلط🤣
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
حتییی به غللللط😂😂😂
۵ ماه پیشفاطمه
00اوه اوه جنگ شروع شد... ووییی چه خفن 🫣🫡🗿
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
بله بله😌 خودتان را آماده کنید و زرههایتان را بپوشید
۵ ماه پیشAsal
00باید ژانر هیجانی هم اضافه بشه!😂 این پارت هم خیلی خفن بود و بنظرم هرماس باید اول سراغ سورا میرفت چون اینطوری مطمعنا گیرش میندازن!
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
اضافه میکنم حتما😂 حمله یک دفعه ای بود دیگه... کسی انتظار نداشت حفاظ شکسته بشه
۵ ماه پیشS
00خیلی عالی و هیجانیه جنگم ک شروع شدد اول باید میرفت سورارو میبرد جای امن اینجوری ک سورا رو میدزدن مرسی بابت رمان عالیت
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
خبری از جنگ نداشت تا اینکه کلاغ چشم ذغالی براش خبر آورد... و خب انتظار نداشتن که فولگورها بتونن حفاظشون رو بشکنن و وارد بشن🥺 ممنونم عزیزم🌺
۵ ماه پیشنیلوفر ابی
00وای طفلی سورا امیدوارم گیر اونا نیوفته هرماس پنهانش کنه عالی بود
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
سورا شاید پیش هرماس جاش امنتر باشه...🙂
۵ ماه پیشفاطمه ❤️
00مثه همیشه عالی🌷🌷🌷🌹🌹 چرا یه دفعه انقد خبیث شدی ستاره جون😅 هی من با خودم میگفتم همچی آرومه نگو آرامش قبل طوفانت بوده ولی ما آمادگی هر گونه چالش رو داریم باور کن😉
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
بخدا من نمیخواستم خبیث باشم😂 انقد گفتین چرا همه چیز آروم و رویاییه، یک دفعه روح خبیثم خودش رو نشون داد😂
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
زندگی با چالشهاش قشنگه فاطمه جان🙂
۵ ماه پیشهاجر
00واای واقعا عالیه😍 دستت طلا نویسنده جون👏😘
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم قشنگم🌷💫 خیلی خوشحال میشم با دیدن نظراتت✨
۵ ماه پیشAlieh
00اوه اوه چقدر بد شد برای برنادت ها امیدوارم زیاد خسارت ندن🙁🫠❤️
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
جنگ همیشه خسارتی به همراه خواهد داشت🥺
۵ ماه پیشستایش
00جالب و هیجان انگیز 🥰
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
ممنونم ستایش جان🌺 خوشحالم که همراهی میکنی و نظر میذاری برام🙏
۵ ماه پیشR
10کی قراره بفهمیم چرا ضعیفن و چرا؟ حالا میچسبه خوندن😙😂💃
۵ ماه پیشستاره لطفی | نویسنده رمان
به زودی...
۵ ماه پیش
یگانه
10بالاخره قسمت های هیجانیش شروع شد🥰