پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت شصت و دوم :
میکائیل فریاد زد
_خزان!
مرد با وحشت چرخید و به میکائیل و حسن آقایی که به دنبالش می دوید زل زد و با وحشت چرخید و فریاد زد
_یا ابلفضل!
هم زمان گاز داد و با سرعت از کنار پرشیا گذشت و از آنها دور شد.
با وحشت چرخیدم و به پشت سرمان زل زدم.
میکائیل دور و دور تر می شد.
اما عمق نگاه عجیبش، خبر از فاجعه به بار آمده داشت!
لب هایم را به هم فشردم تا بغضم نترکد.
چگونه این قدر
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Mahya
10خزان بچم خودش و کشت تا پرونده رو بگیره
۴ هفته پیشSaeedeh
20وای وای خزان خدا رحمتت کنهههه 😔🥲
۱ ماه پیشطنین
20اووووف عالیه رمان هات،به شخصه طرفدار همه رمان هاتم 👍
۲ ماه پیشElhama
00الان دستکش هم داره راحتتتتت میتونه***کنه🙂 خزان جون دختر خوبی بودی😪
۲ ماه پیشپرنیا
40الان قضیه ناموسی و پرونده رو یکجا بهت حالی میکنه خزان جان 🤐
۲ ماه پیشAsal
00حس خزان رو درک میکنم خیلی خیلی بده!ایشالله دشمنمون هم دچارش نشع😑
۲ ماه پیشMobina
20اصلا اینبار خزان باید سلیطه بازی در بیاره آقا قبول نیست اینا هرچی از دهنشون در اومد به خزان زدن اینبار باید پوزه عمه خانم عفریته به گو*ه بماله
۲ ماه پیشاسرا
10دارم میلرزم نمیدونم ازسرماست یااسترس 🥺🙏
۲ ماه پیشفیونا
40الان به جای این که خزان کاغذ ها رو***کنه، میکائیل خزان و***می کنه!
۲ ماه پیشفائزه
10عالی بود این پارت
۲ ماه پیشکاربر ۱۱۸
40بفهمه تیکه تیکش میکنه
۲ ماه پیشنمیدونم
60یا خود خدا قلبم داره تو دهنم می زنه وای بگا رفتیم احساس میکنم خزان اون شب با یه موتوری تصادف کرده که گفت بچه رو سوار موتور نکنین
۲ ماه پیشگل
30روحت شاد
۲ ماه پیشدینا
20یا حسیننننننن
۲ ماه پیش
باران
00خب بچه ها فاتحه بفرستید برای روح مرحوم خزان 😂😂