پارت هفتاد :

هیچ وقت فکرش را نمی کردم ،محیط معمولی بیمارستان برایم خاطره انگیز باشد ،اما این بیمارستان حس خیلی خوبی داشت.حس حمایت از طرف آرمان، نمی دانم چرا ولی همه ی هوش و حواس من را آرمان ربوده بود.سر بلند کردم ،محمد به سمت پذیرش رفت.پرستار روبروی گیت نشسته بود و مشغول نوشتن چیزی بود .با رسیدن محمد نگاه ها روی او چرخید و بعد به من رسید.
_ سلام عزیزم خوبی؟بهتر شدی خدا رو شکر؟
نفسم را آرام بیرون

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۱۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.