پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت شصت :
حس میکردم تمام تنم به رعشه افتاده. گویی که جانم برود، رفتنش را میدیدم. به قدری سرم از شدت شوک منقبض شده بود که از ستون فقرات تا پشت گردنم به آنی سوزش گرفت.
دستان یخم را به شلوار جینم چسباندم تا شاید کمی از سرمایشان بکاهم:
_م... متوجه نشدم؟!
مانند دیوانهها قهقهه زد؛ دستش را بند فکش کرد و یک دور، دور خودش چرخید و ناباور به اطراف زل زد و ناگهان نگاه عجیبش را به من دوخت و غرید:
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
پرنیا
70میکائیل بفهمه بنظرم شاید عصبانی و ناراحت شه ولی حمایت میکنه راحیلو
۲ ماه پیشElhama
171این نرمال است که با جمله (میکشمت خزان) اینقدر ذوق کنم😐😂😍
۲ ماه پیشدینا
00چقدر این جمله میکائل درد داشت
۲ ماه پیشفیونا
20اوپس! تصمیم احمقانه ای بود ولی خوشم اومد...
۲ ماه پیشElahe
40نهههههه الان موقع تموم شدنه پارت نبودددد☹️☹️
۲ ماه پیشباسی
00درود بر شما رمان رو دو روزه شروع کردم به خوندن قلم زیبایی دارید
۲ ماه پیشاسرا
10خوب به دکترزنگ میزدتاپرونده نده بهتره🙏
۲ ماه پیشر
30ولی خزانم عزیزم چرا با این ابوهول خودتو درگیر میکنی آخه. همش ترکش کارای بی عقل و منطق دیگرون ب تو بدبخت میخوره
۲ ماه پیشسپیده
80خزان اشهد خودت و بخون 😔ما در این لحظه باید از خزان خدافظی کنیم
۲ ماه پیشر
10عالی عزیزم مث همیشه. حالا خزان بدو میکاییل بدو ببینیم کی برنده میشه. میکشمت خزان چه دیالگش عالی بود کیف کردم
۲ ماه پیشنفس
00یا ابولفضل نزدیکه راحیلو پیدا کنه 😬🗿
۲ ماه پیش.
00وای شت
۲ ماه پیشسارینا
00یه سوال آدمای مثل میکائیل ک نمیشه لمسشون کرد و اونام نمیتونن به کسی دست بزنن اگ یهو بهشون دست بزنی یا ب زور چه اتفاقی میفته براشون؟
۲ ماه پیشنمیدونم
00وایی نمی دونم واسه میکائیلم گریه کنم یا خزانم
۲ ماه پیش
ویدا
10بینظیره