شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت چهل و دوم :
با صدای لرزونم جوابش رو دادم:
-چون....چون ترسناکی! هیچی از تو نمی دونم، حتی نمی دونم قراره چه بلایی سرم بیاری و همین ندونستن داره دیونم می کنه.
-به وقتش همه چیز رو می فهمی!
قاطع و محکم گفت و می دونستم که دروغ نمی گه اما من تا ز ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آمینا
10مرسی😍🥰توی بازی هم واسه هم شاخ و شونه میکشن