سایه ی من جلد سوم به قلم زهرا باقری
پارت هفتم :
دور خودم چرخیدم و بیدلیل به شلوار راحتیم دست کشیدم که یهو مینا گفت:
- رو عسلیه!
بدون صبر تو اون فضای نیمه روشن دویدم سمت عسلی و خداروشکر که سوییچم و همونجا پیدا کردم و گرفتمش. همین که چرخیدم دوباره اون سایهی سیاه از تو سالن رد شد؛ اما اینبار فقط یه سایه نبود، درکمال وحشت موهای بلندی رو دیدم که واسه یه صدم ثانیه تو هوا پخش شد!
عبورش مثل باد صبح ملایم و گذرا بود. انگار فقط در ت
مطالعهی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۲۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مبین
00من ک خیلی دوستش دارم اینقد که جذاب و هیجان انگیزه