پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت چهل و ششم :
******
حامی وارد یک کارخانه متروکه شد. کارخانهای لبنیاتی که سالیان سال بود که از رونق افتاده بود. البته که سال های دور پرسنل زیادی داشت وصاحبش هم اسم ورسمی در کرده بود.
درب کارخانه هم که آهنی بود یک گوشه افتاده بود. حامی پایش را روی چهارچوب درب قرار داد واز روی آن رد شد. دقیقاهمین طوری از روی بهار رد شده بود.
دست برد وپشت سرش هفت تیر را بیرون کشید.خودش واسلحه را در حالت آماد
Najva
00نههههه هووووتن چرا بیشعور ما به تو اعتماد کردیم.