قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و چهل
زمان ارسال : ۱۰۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
دلم میخواست حمام کنم و زودتر بخوابم. داشتم از خستگی میمردم.
- مرسی، من شام خوردم، ساندویچ خوردم. آب هم ولرم باشه کافیه.
- پس برو حموم، اومدی، زخمت رو میبندم و راحت بخواب.
درست همان چیزی را که میخواستم به زبان آورده بود.
بلند شد.
- حموم تو حیاطه، ته حیاط دوتا دره، یکیش دستشوییه یکیش حموم. برات حوله و لباس تمیز میآرم.
- ببخ
م
00ای خدا نابودت کنه ملوک،گفتم چطور هردفعه بین مرگ وزندگی مثل معجزه ورق برمیگرده هرچند حالا هم شنیدن حرفاش مثل معجزه بود