قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و سی و نهم
زمان ارسال : ۱۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
با تردید نگاهش کردم.
دستم را گرفت و باز لبخند زد.
- من تنهام. شوهرم از دنیا رفته، بچههام هم همهشون سر خونهزندگی خودشونن. نترس، مرد و مزاحم نداریم. بهتر از اینه که تا صبح بمونی تو خیابون. این یکی رو دک کردم رفت ولی از اینا زیادن.
این را درست میگفت و مطمئن بودم نمیتوانم تا صبح در خیابان بمانم و جان سالم به در ببرم. او مهربان و بیخطر به نظر میرسید و
ساناز
10چه خانم مهربونی❤️🌷